« هنوز در فکر آن کلاغم

  در دره هاي يوش

با قيچي دو بال سياهش

 از آسمان کاغذي مات

 قوسي بريد کج

 و رو به کوههاي نزديک چيزي گفت

 کاين عابدين خسته ي خواب آلود

تا دير گاهي آنرا

 د ر کله هاي سنگي شان تکرار مي کنند

گاهي سٌوال مي کنم از خود که يک کلاغ

 با رنگ سوگوارمصرش

 با ان حضور قاطع بي تخفيف

 وقتي صلوة ظهر

  برگرمي برشته گندمزاري بال مي کشد

 

  تا از فراز چند سپيداربگذرد

مگر چه دارد بگويدبه کوهها

کاين عابدان خسته ي خواب آلود

انرا در کله هاي سنگي شان تکرار مي کنند .»

 

 اواز " صلوة ظهر" " گرمي برشته گندمزار " و همه تصاويري که زبان را تا درزهاي خودش کش مي دهند استفاده مي کند، تصاوير زيبايي مثل " قيچي دو بال سياه " ، " آسمان کاغذي مات " ، دره هاي يوش " . و من همچنان تعبيرم اين است که اين شعر در باره نيما يوشيج است ، تعبيري که شاملو با آن کاملا مخالف بود و اصلا قبول نداشت . بعد از فرويد مي دانيم که ديگر به شعور اگاه نمي توان چندان اعتماد کرد ، چرا که همه ي آدميان شعور اگاهي دارند و شعور نيا گاهي و شعور نيا گاه ، خيلي وقتها بيشتر موثر است . در بيان معنا جايي که خود شاعر هم به آن آگاهي ندارد و به همين دليل هيچگونه مالکيتي بر شعر خودش ندارد